چنـــد خاطره
جمعه ی سه هفته پیش رفته بودیم عروسی بچه دختر دایی بابایی و این عکسو زن عمو سمیرا ازت انداخت و جمعه ی دو هفته ی گذشته رفته بودیم عروسی پسر عمه ی بابایی و عکسهای زیر رو زن عمو سمیرا و زن عمو حمیده از تو و متین جون انداختن مدّتیه ازت کم عکس میگیرم و تنبل شدم. رفتن به مراسم عروسی رو خیلی دوست داری و به قول خودت واسه خودت نای نای میکنی. خداروشکر هر دوشب بهمون خوش گذشت و تو خوب بودی. عروسی دوم ، متین کوچولو و زن عمو حمیده هم حضور داشتن، متین جونی از اوّل خواب بود، همین که شام آوردن و مامانش خواست غذا بخوره شروع کرد به گریه کردن تااااااا وقتی بره خونه. جالبه که وقتی رفت خونه، زن عمو حمیده این عکسو گذاشت عکسی که ن...
نویسنده :
مامان غزل و سحر جون
7:47